پدر





                                  پدر روزت مبارک

 

 پدر می خواهم با تو کمی حرف بزنم . حرفهای بسیار در سینه نهفته دارم . دردهای بسیار در دل جای دادم . چه شبها که اشک پنهان نریرختم . چه روزها که غم تو مرا به زانو نزد . سالهاست که بدور از همیم . سالهایی که در انتظار تو سپری گشت و حال می فهمم که انتظار مفهومی نداشت . انتظار تو هیچ بود . دلم خوش بود . دلم را خوش کرده بودند . کاش آن روز که دیر کردی ، می فهمیدم که دیگر هرگز نمی آیی . کاش آن روز که همگی بر سر می زدند ، می فهمیدم که غم هجران توست که بر ما فرود آمد . کاش آن روز که همگی با دیده ترحم در من می نگریستند ، می فهمیدم که عنوان یتیم بر من نهادند . کاش آن روز که همگی بر من محبت های بی دریغ می کردند ، می فهمیدم که می خواهند جای تو را برایم پر کنند . ولی پدر هرگز ، هرگز دستهای محبت آنان ، دست گرم تو نشد . آن روزها هر چه می خواستم برایم محیا بود . ولی پدر ، آنان هیچگاه نفهمیدند که بوی پدر را نمی دهند . محبت چه بسیار پدران را دیدم ، ولی پدر آنان هیچگاه پدر نشدند . به من گفتند که مردی رفتی پیش خدا ، مردی و رفتی به بهشت . دیگر درد نمی کشی ، دیگر کار نمی کنی . آن روز گریستم . ولی باز نتوانستم بفهمم . ذهن کوچک من نمی توانست که آخر چرا دیگر نباید ترا ببینم . دلم را خوش کردم . خود را گول زدم . نخواستم باور کنم . گفتم که تو می آیی . گفتم چو بیایی غم دل با تو بگویم ، غم دل با که بگویم که تو هرگز نیامدی . سالها انتظار به من آموخت که مرگ یعنی چه . سالها فراغ دیدار به من آموخت که سرنوشت با ما چه بازیها داشت . سالهای بسیار گذشت که بفهمم چرا مادر دیگر نمی خندد . سالها گذشت ولی سالیان بیشتری در پیش رو داریم . تا به اینجا به امید پوچ و واهی دیدن تو سپری گشت ولی سالیان دراز را دیگر چه کنم ....

...مادر ، مادر خوبم ، تو هرگز نمیر . زیرا از مردن برای همیشه متنفر شدم . مادر تو هرگز ما را ترک نکن . غم پدر خود ما را بس . دلهای کوچک ما دیگر بیشتر از این طاقت ندارد . ما دیگر از غم اشباح شدیم ...

 

...من اینجا ، من اینجا در درون خویشتن آرام می گریم و تو ای دوست نمی دانی چه جانسوز است . نمی دانی چه جانسوز است . که انسان در درون خویشتن گرید ، نمی دانی . من اینجا دیدگاهم موسم تاریکی شبهاست . من اینجا دیدگاهم دشت خاموش تمناهاست . من اینجا زندگی را از ورای پرده اشک زلال خویش می بینم . همان افسانه تکراری پیش است . همان افسانه تکراری پوچ است . دگر در چشم من خورشید زیبا نیست که این گوی افق پیمای زرین ، این زمان سرد است . من اینجا از پس دیوار سنگین سکوتی تلخ و من اینجا از پس کوه بلند نامرادیها ، به یاد روزهای مرده در آغوش سرد عمر ، به یاد آرزوهایی که در گور زمان پوسید پرستوهای خیال خود را می دهم پرواز . به اوج آسمان آبی شهر مردگان ، به انجایی که قلب مردمش هرگز نمی تپد . به آنجایی که ابر زندگی ره در حریمش ندارد . به آنجایی که آفتابش دیگر رمقی ندارد . ولی افسوس ، ولی افسوس که سرود خویش با باد می خوانم و درد خویش با سنگ می گویم .

 

                  هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

                  دور از رخ تو ، چشم مرا نور نماندست

پرنده های خیالم را به سویت پر دادم . آنقدر بالا و بالاتر فرستادم تا در کنارت به پرواز در آیند . دیگر از تو تصوری در ذهن ندارم . خطوط چهره ات تبدیل به چند شکل نا مفهوم شدند که آن روز در دفترم کشیدم . از تو تنها ان تصویر را به یاد دارم و دیگر هیچ .

به کدامین سو بنگرم تا رخ تو ببینم . شوق دیدار تو دارم . چندیست که دیگر نگاه مهربانت را نمی بینم . هر چه بیشتر می جویم ، کمتر می یابم . ترا تنها درون قاب طلایی اطرافت می توان دید . تو را درون حصار کردند و بر سر طاقچه برای همیشه جای دادند . زمان لحظه ایی ایستاد و ترا برای همیشه ثابت نگه داشت .

از تو خواهم گفتن . از تو خواهم نوشتن و از تو خواهم سرودن . زیرا که جز تو هیچ نمی دانم .

برایت خواهم سرود :

                  کی رفته ایی ز دل که تمنا کنم ترا

                 کی بوده ایی نهفته که پیدا کنم ترا

                 غیبت نکرده ایی که شوم طالب حضور

                 پنهان نگشته ای که هویدا کنم ترا

                با صد هزار مهر برون امدی که من

                با صد هزار خاطره تماشا کنم ترا

بیا که بی تو خانه ویران گشت . بیا که بی تو دلها پریشان گشت . بیا که بی تو دلم طاقت ماندن ندارد . بیا که بی تو اشکها ز من فر مان نمی برند . بیا که بی تو لبها دیگر نمی گشایند . بیا که شاید بار دیگر شکوفه لبخند بر لبانم بنشیند . بیا که شاید بار دیگر چشمان بی فروغم ز نورت روشن گردد . بیا که شاید بار دیگر چهره زیبای زندگی را ببینم .

ندانستم که آن شب ، شب آخر بود . ندانستم که آن بار سفر ، توشه آخرت بود . آن شب در خواب دیدم سوار بر دوچرخه در آسمان پرواز کردی . خندیدم ، چه بسیار هم خندیدم . آخر جالب بود . پرواز با دوچرخه جالب ترین تصور در ذهن کودکیم بود . ولی ندانستم که آن حقیقت بود . آری آن تخیل به واقعیت تبدیل شد . تو پرواز کردی و من خندیدم . زیرا ندانستم پرواز یعنی چه .

 


                           رفتی ولی روزت مبارک

نظرات 11 + ارسال نظر
مرد یخی شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:30 ق.ظ http://isis.blogsky.com

سلام کاملیا
وبلاگ قشنگی داری
موفق باشی
مطالبت هم قشنگه
ممنون

پویا شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:45 ق.ظ http://prodigy.blogsky.com

سلام
تو هم که از خودمی !
شاید هم مثل منی !
چرا باید بعضی ها اینجوری مثل هم بشن ؟
چرا آدما ۲ تا قلب ندارن ؟ چرا نمیشه جلوی مرگ بابا رو گرفت ؟

لواشک شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:42 ب.ظ http://ovo.blogsky.com

سلام
تبریک به خاطر عید ..
.و شروع کیانا

محمد یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:24 ق.ظ http://www.mhdoroodi.blogfa.com

سلامی به گرمی بلاگ زیبا و با طراوتت
یه سری هم به کلبه فقیر فقرا بزنید
آپم و منتظر صدای پای زیبایتان
راستی با تبادل لینک موافقی؟

مرتضی(سنسیز) یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:56 ب.ظ http://www.sansiz-zor.blogsky.com

سلام
خوبین.
من هم به نوبه خودم روز پدر رو به تمامی پدران عزیز و زحکمتکش تبریک میگم.
در ضمن متنتون هم عال بود.
echim yanar kulbim aglar
zor galir bu ayreleg daha sansiz yashayamam
san banim umudom har sheyemsan aldegem nafasemsan
در پناه حق

زهرا یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:54 ب.ظ http://http://www.nabzederakht.blogfa.com/

سلام کاملیا جان.
پرواز شیرین ترین شکلات هستیست............خوشا به حال پرندگان عاشق. ممنون که اومدی

اکبر دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:29 ق.ظ http://akdi.blogsky.com

سلام
ببخش دیر اومدم
منم مثل تو پدرمو خیلی دوس دارم درست که الان پیشت نیست اما روحش همیشه پیشت هست .
یه ترانه جالب ار زبون پدرم برای دخترش نوشتم شاید تو هم خوشت بیاد حتما بخونش .
فعلا بای

مرد یخی دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:10 ق.ظ http://isis.blogsky.com

سلام مجدد
وبلاگ زیبای شما و مطالبتان منو تحت تاثیر قرار داد
در ضمن از اینکه از وبلاگم خوشتون اومده بی نهایت خوشالم
مرسی

اما دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:32 ب.ظ

سلام عزیزم.خوبی؟؟من یکی از اعضای فامیل هستم(از طرف مادری). فعلا خداحافظ.تا بعد.

اعضای فامیل مادری سلام
چقدر تو سکرتی نه اسمی نه ایمیلی
بابا با ما به از این باش که با خلق خدایی نا سلامتی فامیلمانی بی نام و نشون نترس جیزت نمی کنم

حمید سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:53 ب.ظ http://ghorobeasheghan.blogfa.com

سلام خوبی کاملیا جان
امیدوارم هر جا باشی موفق باشی
میدونم داری چی میکشی
آخه منم مثل شما هستم و روز پدر تنها چیزی که تونستم به پدر بزرگم بدم چند قطره اشک و امیدهای نا امید شده به اون هدیه بدم و چند تا از خط های قران.
به هر حال مرسی که به من سر زدی خوشحال شدم بای

تنها بی تو.... سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:39 ب.ظ http://nrh10349.blogfa.com

نمیدانم چطور مینویسید که این گونه مسحورم کردید و اشک چشمانم را جاری......
ممنون از نظرتان
پاینده باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد