شهر وارونه

 

المیرا این دوست جوانمان در میان فرمولهای شیمی از شهری می گوید که وارونه است . و شما ای دوست عزیز که در کوچه پس کوچه های شعر و ادبیات پرسه می زنی این دوست عزیز را راهنما باش و برایش از چم و خم شعر بگو تا با کمکت شهری بسازد زیبا .



یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
توی یک دنیای دور
شهری بود که شهر نبود
توی شهر قصه مون
خنده هیچ جایی نداشت
هیچ کسی کاری نداشت
کاری که نه یاری داشت
آسمونش سرخ سرخ
خونه هاشون سرد و سیاه
مردمش از خدا دور
همه بودن رو سیاه
گلهای شهر سیاه
همه بودن کاغذی
تا شاید از مرگشون
نخوره غصه کسی
درختای شهر همه
ریشه هاشون اون بالا
سایه هاشون تو هوا
برگاشون رنگ طلا
کلاغ های شهر ، همه
متنفر از طلا
پرهاشون برف سفید
خونه هاشون ته چاه
دریای شهر سیاه
پر ز موج و بی صدا
خالی از نور و صدف
ماهی ها رو ماسه ها
کاجهای کوچیک زرد
توی جنگل سیاه
می درخشید تو روزها
چهری روشن ماه
گلهای شهر همه
متنفر از بهار
داغ پاییز به دل و
سوز سرما موندگار
همه پهن رو زمینش
ابرای آسمونش
می زنه بارون و برف
روی رنگین کمونش
آدماش کوچیک می شن
موقع بزرگ شدن
شایدم یه روز برن
راهی سفر بشن
شهر وارونه ما
شهری بود تو قصه ها
غوطه ور تو غصه ها
پشت کوه لحظه ها

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد