با شور و شوق زاید الوصفی که داشتیم ، زودتر از همیشه بیدار شدم . اولین روز درس امروز آغاز می گشت . باید تا ظهر صبر می کردم . کاسه صبرم دیگه لبریز شده بود به طرف جزوه های ترم پیش رفتم . جامعه شناسی را برداشتم . ورق زدم . عجیب هوای کلاس را کرده بودم . هر ورقی که می زدم ، خاطره ایی شیرین در ذهنم تداعی می شد . به پایان جزوه رسیدم ، به پایان ترم ، به امتحانات . به یاد شب بیداریها افتادم . به اینکه چطور خود را می کشتیم ، تا بتوانیم جزوه را یک دور بخوانیم . تمامی لحظات تحصیل شیرین است . چه آنجا که شوق امتحان داری ، یا به انتظار گرفتن نمره ضربان قلبت هر لحظه بیشتر و بیشتر می شود ، و چه لحظات شیرین با دوستان بودن ، گفتن و خندیدن .

ساعت سر ناسازگاری را گذاشته بود . کندتر از همیشه بود . دیگر نفهمیدم چطور ناهار را خوردم ، لباس پوشیدم و به طرف در رفتم . ساعت 1/5 بود که سر قرار حاضر شدم ، مثل همیشه دست الهه را گرفتم و راه افتادیم . از این ترم به دانشکده علوم انسانی منتقل شده بودیم ، طبیعی بود که شور و شوق رفتن ، دو چندان گشته بود . ساعت 2/5 بود که رسیدیم . بچه ها همه آمده بودند . سلام و احوالپرسی ها شروع شد . ولی مگر تمام می شد . هر ور که می چرخیدی یک آشنا بود . برنامه ها را به دیوار زده بودند ، به طرف آن رفتیم . ساعت کلاسمان 4/5 بود . خیلی زود آمده بودیم . با توجه به برنامه درهم و برهمی که قبلا نوشته بودم ، انتظارش می رفت . بهر حال از فرصت استفاده کردیم . رفتیم تا محیط تازه را بهتر بشناسیم . اول به پارک روبروی دانشکده رفتیم . تمامی گوشه و کناره های آن را از نظر گذراندیم . از درهای ورودی و خروجی گرفته ، تا اینکه شمال به کجا راه دارد ، در غربی به کجا می خورد ؟ دیگه جایی توی پارک نمانده بود که ندیده باشیم . رفتیم بیرون ، تصمیم گرفتیم به موزه هنرهای تزئینی برویم .

در آهنی بزرگ آن را باز کردیم . به طرف پله ها رفتیم . بعد از طی پله ها به سالن رسیدیم . چند آقا نیز آنجا بودند . فکر کردیم ، آنها نیز می خواهند از موزه دیدن کنند . ولی زهی خیال باطل ، تمامی کارمندان موزه بودند . پشه پر نمی زد . دست روی دست گذاشته بودند . فکر می کنم پس از مدتها ما اولین مشتریان آنها بودیم . گفتیم : دانشجو هستیم . بلیط نصف قیمت دانشجویی را روی میز گذاشت . 2 بلیط تهیه کردیم . آقایی نیز به راهنمایی ما آمد .

طبقه اول ، میز نهار خوری ، میز کار و مقداری وسائل زندگی شاه بود . راهنمایمان توضیح داد که میز نهار خوری کادو ازدواج شاه و فرح می باشد . کارهای زیبایی بودند . هنر دست ایرانی . به طبقه دوم رفتیم . پرده های گلدوزی شده و پته دوزی . ظرافت خاصی داشتند . از لابلای گلها و بوته های آن می توانستی چهره زنان ایرانی را ببینی ، که با دستهای پینه بسته ، پشت خمیده و چشم های که به خاطر ظرافت کار به سوزش افتاده بود ،نقش های زیبای زندگی را رسم می کردند . افراد گمنامی که فرهنگ ایرانی را به ثبت رسانده بودند .

در طبقات دیگر نیز نقاشی ها و اشعاری از کتابهای معروف ایرانی ، همچون شاهنامه ، تصاویری از رجال آن زمان ، منبت کاری ، خاتم کاری و چیزهای دیگر بود . متاسفانه نه تنها من ، بلکه خیلی از ما ، هیچکدام از آن هنرها را نمی شناسیم . تنها نامی از آن را شنیدیم . در حالیکه جا داشت به عنوان بخش مهمی از فرهنگ جامعه آن را حفظ نمائیم . البته نه تنها در موزه ، بلکه در اعماق وجودمان . آنها جزئی از هویت و فرهنگ ما بودند . و ما نیز آن هنر را به دست فراموشی سپرده بودیم .

کارمند موزه دائما در حال قدم زدن بود . هر چند وقت یک بار چشم غره ایی به ما می رفت . حوصله اش سر رفته بود . ما نیز ول کن معامله نبودیم . به انتها که رسیدیم ، خوشحالی را می توانستیم از توی نگاهش بخوانیم . با خوشحالی ما را بدرقه کرد . تازه فهمیده بودیم ، که ساعت کار موزه تمام شده بود . ساعت نزدیک 4/5 بود . به طرف دانشگاه به راه افتادیم . کلاسها شروع شد . با خوشحالی بسیار به طرف کلاسها به راه افتادیم . بار دیگر می رفتیم که ترم جدید را آغاز کنیم .

 

 

                                        زیباکده

                        من از مشکلاتم مهمترم

موهای چرب

هفته ای یک بار با نمک دریا پوست سر را ماشاژ دهید . سپس ده دقیقه صبر کنید و موها را آبکشی نمایید .

 

                                          میکده

بر آنچه دارید تمرکز کنید ، از داشتنش لذت ببرید و نگران از دست دادنش نباشید .

ترس از دست دادن ، زیستن در زمان حال نیست ، زیستن در آینده است .

                  صبح امید که بود معتکف پرده غیب

                    گو بون آی که کار شب تار آخر شد

                    آن پریشانی شبهای دراز و غم دل

                    همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

نظرات 3 + ارسال نظر
صبا سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 07:39 ب.ظ http://kouli.blogsky.com

سلام کاملیای نازنینم.

راستش درست جواب سوالت رو نمی دونم.کولی ها که همیشه آواره و دچار نفرینند.!

راستی از کجا متوجه شدین من شیرازیم ؟!؟!؟!؟!


کلی ممنونم از لطفت که سر زدی به من.خوشحال میشم بازم ببینمت.

اها...فکر میکنم قدیمیا میگن :: شاباجی !!!

امیر ستاره مرگ سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 08:00 ب.ظ http://www.MahabadDeltaHacking.blogsky.com

سلام دوست من
وبلاگ قشنگی داری
من به عنوان مدیر اصلی گروه دلتا هکینگ مهاباد به شما تبریک میگم و از شما میخوام برای توسعه نام گروه امنیتی دلتا هکرز لوگو ولینک ما رو در وبلاگ خودتون قرار بدین
تا ما نیز پشتیبان شما باشیم و و بلاگ شما رو از هک و فیلتر شدن محافظت میکنیم
با گذاشتن لینک ما در وبلاگ خود در امنیت صد در صد گروه هکران دلتا قرار خواهید گرفت
اهداف امنیتی ما:::
هک ودفنیس کردن وبلاگ های مبتذل سکس
امنیت در چت رووم ها و محافظت از ایمل های شما
برخورد شدید با کسانی که بدون اجازه و ذکر منبع اقدام به کپی برداری می کنند
و خلاصه مقابله با هکران بیکار و مریض
با تشکر از شما
مدیر گروه دلتا هکرز
امیر ستاره مرگ
http://www.MahabadDeltaHacking.blogsky.com

آقا امیر سلام
از اینکه ستاره مرگی متاسفم ولی اگر ستاره مرگ مزاحمین باشی باعث افتخاره
دوست عزیز سبک من طوری بوده که سعی کردم لینک نگذارم ولی در مورد پیشنهاد شما فکر می کنم
موفق باشید

ناناز سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 11:09 ب.ظ http://onlynanaz.blogsky.com

سلام
ممنون از اینکه سر زدی وبلاگ بسیار زیبایی داری موفق و پیروز باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد