حس تلاطم

المیرا جان با شعرت قدومت را خوش آمد می گویم


        گگگگگگگگگگگگگمم

پرم از حس تلاطم
خالی از دروغ و نیرنگ
شب اومد ستاره می گفت
قصه ی یه بوم بی رنگ
همه ی عشق من و تو
قصه بود قصه ی خورشید
اما شب با ما نجنگید
اومد و خورشید و دزدید
تو که ماه من نبودی
پس چرا تو شب نشستی؟
در زدم اما نگفتی
اومدی درارو بستی
حالا من بازم که موندم
تنهای تنهای تنها
رفتی و من و گذاشتی
که بمونم توی دنیا
بیا باز دوباره با هم
خورشیدو از نو بسازیم
بوم بی رنگ شبارو
به غریبه ها نبازیم
بزنیم آسمونش رو
رنگ آبی ، رنگ دریا
چمن و سبزه بذاریم
یه کم این جا یه کم اون جا
رنگی از رنگین کمونو
بزنیم به آب چشمه
گلهای سرخ و بذاریم
پای جو با لب تشنه
ابرای پنبه نباتی
بذاریم تو آسمونش
جوری که از رنگ اونا
خم بشه رنگین کمونش
ما با هم دوباره ساختیم
دنیای رنگی بومو
تا که خورشید به ما خندید
پاک کرد رنگهای شومو



زیباکده


برای تقویت موها

یک عدد تخم مرغ را به شامپوی معمول خود اضافه کرده بعد از 10-5 دقیقه با آب ولرم آبکشی کنید .



میکده

باید گرفتارم شوی تا من گرفتارت شوم
وزدل و جان یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول بدام آرم ترا آنگه گرفتارت شوم


 

 

شهر وارونه

 

المیرا این دوست جوانمان در میان فرمولهای شیمی از شهری می گوید که وارونه است . و شما ای دوست عزیز که در کوچه پس کوچه های شعر و ادبیات پرسه می زنی این دوست عزیز را راهنما باش و برایش از چم و خم شعر بگو تا با کمکت شهری بسازد زیبا .



یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
توی یک دنیای دور
شهری بود که شهر نبود
توی شهر قصه مون
خنده هیچ جایی نداشت
هیچ کسی کاری نداشت
کاری که نه یاری داشت
آسمونش سرخ سرخ
خونه هاشون سرد و سیاه
مردمش از خدا دور
همه بودن رو سیاه
گلهای شهر سیاه
همه بودن کاغذی
تا شاید از مرگشون
نخوره غصه کسی
درختای شهر همه
ریشه هاشون اون بالا
سایه هاشون تو هوا
برگاشون رنگ طلا
کلاغ های شهر ، همه
متنفر از طلا
پرهاشون برف سفید
خونه هاشون ته چاه
دریای شهر سیاه
پر ز موج و بی صدا
خالی از نور و صدف
ماهی ها رو ماسه ها
کاجهای کوچیک زرد
توی جنگل سیاه
می درخشید تو روزها
چهری روشن ماه
گلهای شهر همه
متنفر از بهار
داغ پاییز به دل و
سوز سرما موندگار
همه پهن رو زمینش
ابرای آسمونش
می زنه بارون و برف
روی رنگین کمونش
آدماش کوچیک می شن
موقع بزرگ شدن
شایدم یه روز برن
راهی سفر بشن
شهر وارونه ما
شهری بود تو قصه ها
غوطه ور تو غصه ها
پشت کوه لحظه ها

می خواستم ...

 

می خواستم با وجودت دنیایی را دگرگون سازم .

می خواستم با وجودت گلی را شکوفا سازم .
 
 می خواستم با وجودت در پهندشت زندگی
گل لبخند بکارم .

 می خواستم با وجودت گرمای زندگی را بیابم .

 می خواستم با وجودت تمامی دنیا را رهنوردم .

 می خواستم با وجودت شاخ دیو غصه را بشکنم .

می خواستم با وجودت دیگر در آغوش قلم
 جان نگیرم .

می خواستم جانم تو باشی .

می خواستم پناهم تو باشی .
 
می خواستم نفسهایم تو باشی .

 می خواستم با وجودت صدای قلبم را
از توی سینه ات بشنوم .
 
تمام دل و امید بر وجودت بسته بودم ،
و شاید این من بودم که انتظاری صد چندان داشتم ، می خواستم حیاتم تو باشی و تو مرده ای را زنده کنی ، افلیجی بودم و
می خواستم تو پای حرکتم باشی ، تنهایی بودم و می خواستم تو تنها مرهم این درد کهنه باشی . ولی افسوس که هنوز هم تنهایم . هنوز نیز بیماری هستم بی هیچ پای حرکت
                      گگگگگگ



                       زیباکده


                 من از مشکلاتم مهمترم


اگر می خواهید همچون بلور بدرخشید و البته به گوجه فرنگی هم حساس نیستید

هر شب قبل از خواب گوج فرنگی را رنده کرده و آن را روی صورت خود بگذارید
همچون ماسک و پس از یک ربع با آب ولرم شسته و اجازه دهید جریان هوا آنرا خشک کند سپس از مر طوب کننده استفاده کنید
پس از مدتی خواهید درخشید.



    گگگگگگگگگگگگگگگگگ




                                            
                                         میکده


                       من اینجا بس دلم تنگ است

            به هر سازی که می بینم بد آهنگ است

                          بیا ره توشه برداریم

                     قدم در راه بی بازگشت بگذاریم

                     قدم در راه بی بازگشت بگذاریم

             ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟


گگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ