بلم

 

 
    از برای صحبتم شنوایی است ؟ از بهر کلامم تشنه ایی است ؟

در برهوت قلبم پوینده ایی است ؟ در گریه
های شب و روزم ، اشک دیگری است ؟

 در کابوسهایم ، در رویاهایم ، در اندیشه ام ، در دردهایم ، در گوشه گوشه این پهندشت وجود ، باغبانی هست که حاصل سازد زندگانی
را ؟

حیات را در دستش بگیرد و رو سوی خورشید کند . تیر قلبم در کمینگاه انکار سایه دیواری بلند را می بیند . ولی کو آن روزن که از پس آن بتوان اوج امید را دید . و یا شاید در اوج امید ، نا امیدیها را بتوان دید .


از چه اینگونه سست به پیش می روم . با کدامین امید ! به کدامین آرزو . انور حیات که را می بینم ! گرمای کدامین سیاره آسمان اینچنین گرمم کرده که به پیش می روم .

می گریم و می روم . می خندم و می روم . این دیگر چه تضادی است . امیدی در پس اشکهای امروزم .

می خواهی از خاطرات زیبا بنویسم . ولی کدامین زیبایی . زیبایی تنها در نگاهی است که خواهانش بودم . در کلماتی است که در انتظارش بودم . دوست داشتنی است که چشم در راهش بودم .

ولی نیافتم . تاکنون هیچ نیافتم . سالها در انتظار نقطه عطف زندگی بودم و این زمان که همگان آن را اوج زندگی می پندارند ، آن را نمی یابم .

 

به امید عشقی بودم که تمام زندگیم را با آن گرم سازم . تمام زندگیم با انرژی آن بدوم . تمام زندگیم را با حرف آن بخندم . در تمام زندگیم به شوقش اشک بریزم . می خواستم دیگر به دنیای تنهایی پا نگذارم . ولی باز هم تنهاترینم .

        

                                                                           مرکز


بوم غمی بودم و در سیاهی شب لانه گرفتم .

 

 

                                                                     

                                    زیباکده                                                            
                         
من از مشکلاتم مهمترم


 

برای آرام ساختن پوست تحریک شده ی خود ، پس از تراشیدن مو ، کیسه های   حاوی چای بابونه را سرد کنید و در ناحیه ای که پوست قرمز و جوش دار است ، قرار دهید .


                                            میکده


 

وقتی به مشکلات و سختی ها هجوم می بریم در می یابیم که این مصیبت ها آنقدر هم مصیبت بار نیستند . وقتی به ثمرات شیرین این تجارب تلخ واقف می شویم آسانتر می توانیم با آنها کنار بیایم .


 

                              عهد ما بشکست صد با و هزار

                              عهد شکستن شده  امری رواج         
                              عهد 
ما کاه و به هر بادی زبون

                              عهد بستن بود کاری محال


امروز و فردا




می خواستم از دوستی ها بنویسم . می خواستم از گرمای وجود بنویسم . می خواستم از کلام مهر بنویسم . می خواستم از افسون نگاه بنویسم .

می خواستم هیچ ننویسم و تمامی آنها را در قلبم حک کنم . می خواستم سینه ام را بشکافم و آن خطوط حک شده در قلبم را در پای جوی جاری

وجودم بریزم . می خواستم از شوقش به گوشه ای پناه برم .... پناه بردم ، گریختم ، پر زدم ولی تنها به کنج قلم سیاه خویش . آنجایی که تمام دوران را به

سر بردم . چه با او و چه بی او . و امروز نیز از تنهایی می نویسم . چرا که دیگر می خواهم تا پایان عمر هیچ از آن ننویسم . امروز از نا امیدیها

می نویسم چرا که می خواهم ان را به دست فلک بسپارم تا در گردش خود ان را خرد کند . امروز در پناه قلم می نویسم چرا که روز وداع است و

فردا که تمامی قلمها را شکستم می خواهم در پناه نیمه دیگر قلبم ، جان بگیرم . امروز از سیاهی ها می نویسم چرا که فردا لباس سفید بر تن خواهم کرد

. امروز از جدائیها می نویسم چرا که فردا ان دیگر مفهمومی ندارد . امروز از آوارگیها می نویسم چرا که دیگر نخواهم فهمید آن چیست . بگذار این

نوشته ها تنها یک خاطره باشد از تمامی آن چیزهایی که بود و دیگر نخواهد ماند .

 

 

در مقام تشبیه حالت کبوتری را داریم که بر لب چشمه یا گودالی از اب ، نمی توان با فراغت خاطر سیراب شود . بلکه بارها و بارها با نگاه مضطربانه به اطراف ، می خواهد از امنیت محیطی مطمئن باشد ؟....

 

 

                                      زیباکده

                          من از مشکلاتم مهمترم

لوسیون و تونیکهای طبیعی

تونیک یا لوسیونهای گیاهی ، محصولات تقویت کننده فعالیت های پوستی می باشند . رنگ و ظاهر آن را شفاف کرده و حالت درخشندگی و تازگی به پوست می دهند .

لوسیون برای پوستهای چرب و جوش دار :

چهار قاشق اب نارنج ، دو قاشق آب خیار ، یک قاشق گلاب را مخلوط کرده و صورت را روزی دوبار تمیز کنید .

لوسیون جهت بستن منافذ:

جوشانده گزنه و یا آب برنج به هنگام صاف کردن یکی از بهترین لوسیون برای بستن منافذ است .

لوسیون برای پوستهای خشک :

اب هویج و اب انگور بعنوان لوسیون و پاک کننده بکار می رود و پوست را روشن می کند .

عرق گل ختمی را روی صورت کمپرس کنید . آب خیای برای رطوبت رسانی به پوست مناسب می باشد .

 

 

                                         میکده

 

تو اون ابر بلندی ، که دستهات ، شبهای شوره زاره

تو اون ساحل دوری ، که هر موج ، به تو سجده میاره

تو فصل سبز عشقی ، که هر گل ، بهارو از تو داره

اگر نوازش تو نباشه گل گلخونه خاره

منم عاشق ناز تو کشیدن

بخاطر تو از همه بریدن

تنها تو را دیدن !

منم عاشق انتظار کشیدن

صدای پاتو از کوچه شنیدن

تنها تو دیدن

-----------------------------------------------------------------

من و این سکوت دیوار

من و این شام دل آزار

یاری ام ده تا سپیده

فانوس شب رو نگه دار

که غریبم و پیاده

من عاشق ، من ساده

تک و تنها و پیاده

من به یاری دو چشمام

شب رو با صدام شکستم

برای به تو رسیدن

دل به این سپیده بستم

ای رهاننده عاشق

منو از قفس جدا کن

قفل بی صدا رو بشکن

منو از خودم رها کن

مریم جعفری

گل های شب بو

پدر





                                  پدر روزت مبارک

 

 پدر می خواهم با تو کمی حرف بزنم . حرفهای بسیار در سینه نهفته دارم . دردهای بسیار در دل جای دادم . چه شبها که اشک پنهان نریرختم . چه روزها که غم تو مرا به زانو نزد . سالهاست که بدور از همیم . سالهایی که در انتظار تو سپری گشت و حال می فهمم که انتظار مفهومی نداشت . انتظار تو هیچ بود . دلم خوش بود . دلم را خوش کرده بودند . کاش آن روز که دیر کردی ، می فهمیدم که دیگر هرگز نمی آیی . کاش آن روز که همگی بر سر می زدند ، می فهمیدم که غم هجران توست که بر ما فرود آمد . کاش آن روز که همگی با دیده ترحم در من می نگریستند ، می فهمیدم که عنوان یتیم بر من نهادند . کاش آن روز که همگی بر من محبت های بی دریغ می کردند ، می فهمیدم که می خواهند جای تو را برایم پر کنند . ولی پدر هرگز ، هرگز دستهای محبت آنان ، دست گرم تو نشد . آن روزها هر چه می خواستم برایم محیا بود . ولی پدر ، آنان هیچگاه نفهمیدند که بوی پدر را نمی دهند . محبت چه بسیار پدران را دیدم ، ولی پدر آنان هیچگاه پدر نشدند . به من گفتند که مردی رفتی پیش خدا ، مردی و رفتی به بهشت . دیگر درد نمی کشی ، دیگر کار نمی کنی . آن روز گریستم . ولی باز نتوانستم بفهمم . ذهن کوچک من نمی توانست که آخر چرا دیگر نباید ترا ببینم . دلم را خوش کردم . خود را گول زدم . نخواستم باور کنم . گفتم که تو می آیی . گفتم چو بیایی غم دل با تو بگویم ، غم دل با که بگویم که تو هرگز نیامدی . سالها انتظار به من آموخت که مرگ یعنی چه . سالها فراغ دیدار به من آموخت که سرنوشت با ما چه بازیها داشت . سالهای بسیار گذشت که بفهمم چرا مادر دیگر نمی خندد . سالها گذشت ولی سالیان بیشتری در پیش رو داریم . تا به اینجا به امید پوچ و واهی دیدن تو سپری گشت ولی سالیان دراز را دیگر چه کنم ....

...مادر ، مادر خوبم ، تو هرگز نمیر . زیرا از مردن برای همیشه متنفر شدم . مادر تو هرگز ما را ترک نکن . غم پدر خود ما را بس . دلهای کوچک ما دیگر بیشتر از این طاقت ندارد . ما دیگر از غم اشباح شدیم ...

 

...من اینجا ، من اینجا در درون خویشتن آرام می گریم و تو ای دوست نمی دانی چه جانسوز است . نمی دانی چه جانسوز است . که انسان در درون خویشتن گرید ، نمی دانی . من اینجا دیدگاهم موسم تاریکی شبهاست . من اینجا دیدگاهم دشت خاموش تمناهاست . من اینجا زندگی را از ورای پرده اشک زلال خویش می بینم . همان افسانه تکراری پیش است . همان افسانه تکراری پوچ است . دگر در چشم من خورشید زیبا نیست که این گوی افق پیمای زرین ، این زمان سرد است . من اینجا از پس دیوار سنگین سکوتی تلخ و من اینجا از پس کوه بلند نامرادیها ، به یاد روزهای مرده در آغوش سرد عمر ، به یاد آرزوهایی که در گور زمان پوسید پرستوهای خیال خود را می دهم پرواز . به اوج آسمان آبی شهر مردگان ، به انجایی که قلب مردمش هرگز نمی تپد . به آنجایی که ابر زندگی ره در حریمش ندارد . به آنجایی که آفتابش دیگر رمقی ندارد . ولی افسوس ، ولی افسوس که سرود خویش با باد می خوانم و درد خویش با سنگ می گویم .

 

                  هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

                  دور از رخ تو ، چشم مرا نور نماندست

پرنده های خیالم را به سویت پر دادم . آنقدر بالا و بالاتر فرستادم تا در کنارت به پرواز در آیند . دیگر از تو تصوری در ذهن ندارم . خطوط چهره ات تبدیل به چند شکل نا مفهوم شدند که آن روز در دفترم کشیدم . از تو تنها ان تصویر را به یاد دارم و دیگر هیچ .

به کدامین سو بنگرم تا رخ تو ببینم . شوق دیدار تو دارم . چندیست که دیگر نگاه مهربانت را نمی بینم . هر چه بیشتر می جویم ، کمتر می یابم . ترا تنها درون قاب طلایی اطرافت می توان دید . تو را درون حصار کردند و بر سر طاقچه برای همیشه جای دادند . زمان لحظه ایی ایستاد و ترا برای همیشه ثابت نگه داشت .

از تو خواهم گفتن . از تو خواهم نوشتن و از تو خواهم سرودن . زیرا که جز تو هیچ نمی دانم .

برایت خواهم سرود :

                  کی رفته ایی ز دل که تمنا کنم ترا

                 کی بوده ایی نهفته که پیدا کنم ترا

                 غیبت نکرده ایی که شوم طالب حضور

                 پنهان نگشته ای که هویدا کنم ترا

                با صد هزار مهر برون امدی که من

                با صد هزار خاطره تماشا کنم ترا

بیا که بی تو خانه ویران گشت . بیا که بی تو دلها پریشان گشت . بیا که بی تو دلم طاقت ماندن ندارد . بیا که بی تو اشکها ز من فر مان نمی برند . بیا که بی تو لبها دیگر نمی گشایند . بیا که شاید بار دیگر شکوفه لبخند بر لبانم بنشیند . بیا که شاید بار دیگر چشمان بی فروغم ز نورت روشن گردد . بیا که شاید بار دیگر چهره زیبای زندگی را ببینم .

ندانستم که آن شب ، شب آخر بود . ندانستم که آن بار سفر ، توشه آخرت بود . آن شب در خواب دیدم سوار بر دوچرخه در آسمان پرواز کردی . خندیدم ، چه بسیار هم خندیدم . آخر جالب بود . پرواز با دوچرخه جالب ترین تصور در ذهن کودکیم بود . ولی ندانستم که آن حقیقت بود . آری آن تخیل به واقعیت تبدیل شد . تو پرواز کردی و من خندیدم . زیرا ندانستم پرواز یعنی چه .

 


                           رفتی ولی روزت مبارک